حسین صامعی

درباره من

به نام او

فرصت عمر شتابان در گذر است. به یک چشم بر هم زدن کودکی به پایان رسید. دورانی کوتاه با طعم چالش‌های خاص دهه شصت... با همین سرعت شاید هم کمی تندتر، نوجوانی به آخر خط رسید. دوره‌ای جذاب با خاطراتی به یادماندنی از موفقیت‌های کوچک اما دلچسب در تحصیل و فوتبال... و با سرعتی باورنکردنی دوران جوانی در حال گذر است... به گذشته که نگاه می‌کنم، سال‌های شیرینی را به یاد می‌آورم که به یادگیری در دانشگاه گذشت. از ۱۸ سالگی تا ۳۱ سالگی! در این مدت، به جز نعمت تحصیل در کنار دوستانی جان، فرصت‌های بی‌نظیر دیگری هم پیش‌رویم قرار گرفت، از فعالیت‌های فوق‌برنامه دانشجویی با همه چالش‌های جذابش گرفته تا کارهای پاره‌وقت بیرون دانشگاه، مطالعه کتاب‌هایی حیات‌بخش، و گفتگو و هم‌نشینی با دوستانی عمیق و اهل فکر... هر کدام از اینها چیزی در وجود ناچیزم ساخت که بعدها یعنی این روزها به کارم می‌آید. این روزها که درگیر به کارگیری آموخته‌ها در عمل هستم...

از پس روزهای رفته آنچه برایم مانده، مجموعه‌ای از دغدغه‌هاست. دغدغه پرهیز از روزمرگی، دغدغه به کارگیری نعمت‌های بی‌حساب، دغدغه مؤثر بودن در حیات بی‌بازگشت... در یک کلام دغدغه رشد... به برکت این دغدغه‌ها، مسیر زندگی هنوز برایم جذاب و تازه است، پر از چالش‌ها و تجربه‌های جدید... امیدم به این است که این دغدغه‌ها بمانند، تا تازگی و طراوت بماند، تا حرکت رو به جلو بماند، تا هدایت و رحمت او بماند... تا این مسیر به همان‌جایی ختم شود که مورد پسند اوست...